روان شناسی مثبت یکی از جدیدترین شاخه های روان شناسی می باشد که ظهور کرده است.
این حوزه خاص از روان شناسی بر روی نحوه کمک به افراد برای پیشرفت کردن و دستیابی به زندگی های سالم و خوشحال متمرکز است.
در حالیکه تعداد زیادی از سایر شاخه های روان شناسی بر روی بدعملکردی و رفتار غیرنرمال متمرکز هستند، ولی روان شناسی مثبت بر روی کمک به افراد برای شادتر شدن تمرکز کرده است.
مرتین سلیگمن و میهالی سیکزنتمیهالیی[۱] روان شناسی مثبت را به این شکل تعریف کردند:
“ما معتقدیم که روان شناسی مثبت منجر به بهبود عملکرد انسانی خواهد شد و برای ایجاد پیشرفت در افراد، خانواده ها و جامعه ها، به یک شناخت علمی و اقدامات موثر دست خواهد یافت.”
در طول ۱۰ سال اخیر یا بیشتر، علاقه عمومی نسبت به روان شناسی مثبت به صورت قابل توجهی رشد پیدا کرد.
امروزه، افراد به مراتب بیشتری به دنبال دسترسی به اطلاعات مرتبط با نحوه استفاده و دستیابی به پتانسیل کاملشان می باشند.
در سال ۲۰۰۶، دوره روان شناسی مثبت در دانشگاه هاروارد به محبوبترین کلاس این دانشگاه تبدیل شد. به منظور شناسایی رشته روان شناسی مثبت، باید ابتدا در مورد تاریخچه آن، نظریه های عمده و کاربردهای آن اطلاعاتی را کسب کنیم.
تاریخچه
سلیگمن در سال ۲۰۰۵ نوشته است که “قبل از جنگ جهانی دوم، روان شناسی دارای سه ماموریت مجزا بود: درمان بیماری روانی، کاراتر کردن و تکمیل تر کردن زندگی های افراد، و شناسایی و رشد استعداد بالا.”
در فاصله کوتاهی بعد از جنگ جهانی دوم، تمرکز اولیه روان شناسی به اولویت اول انتقال یافت که عبارت از درمان رفتار غیرنرمال و بیماری روانی بود.
در طول دهه ۱۹۵۰، متفکران انسانی همانند کارل روگرز، اریچ فروم و آبراهام مازلو[۲]، از طریق ایجاد نظریه هایی که بر روی خوشحالی و جنبه های مثبت ماهیت انسانی متمرکز شده بود، کمک کردند تا علایق مربوط به دو زمینه دیگر هم تجدید شوند.
در سال ۱۹۹۸، سلیگمن به عنوان رئیس انجمن روان شناسی آمریکا انتخاب شد و روان شناسی مثبت به اولین عبارت بیان شده توسط وی تبدیل شد. امروزه سلیگمن در سطح گسترده ای به عنوان پدر روان شناسی مثبت نوین در نظر گرفته می شود.
اولین کنفرانس بین المللی مربوط به روان شناسی مثبت در سال ۲۰۰۲ برگزار شد. اولین کنگره جهانی روان شناسی مثبت برای اولین بار در سال ۲۰۰۹ و در فیلیپین برگزار شد و مارتین سلیگمن و فیلیپ زیمباردو[۳] در آن سخنرانی داشتند.
[۱] Martin Seligman and Mihaly Csikszentmihalyi
[۲] Carl Rogers, Erich Fromm, and Abraham Maslow
[۳] Philip Zimbardo